
به گزارش روابط عمومی موسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران، نشست نقد و بررسی کتاب «سمبولهای بنیادین: زبان جهانشمول علم مقدّس» ترجمه خانم دلآرا قهرمان (ویراستاران علمی: دکتر رضا کورنگ بهشتی و دکتر فاطمه صانعی) برگزار شد. نویسندۀ کتاب رنه گنون (شیخ عبدالواحد یحیی) حکیم پرآوازۀ فرانسوی است که تألیفات او در قلمرو نقد دنیای مدرن و نقد رازآشناییهای دروغین و نیز در باب عرفان در ادیان مختلف راستآیین، رازآشنایی و سیر و سلوک، تمثیل (سمبولیسم) برای اهل تحقیق شناخته شده است.
از جملۀ آثار او میتوان اشاره کرد به «مقدّمه بر مطالعۀ تعالیم هندو» (1921)، شرق و غرب (1924)، انسان و صیرورت او بنا بر وِدانته (1925) که توسط دکتر عالیخانی ترجمه و از طرف موسسه منتشر شده، شهریار عالم (1927)، معانی رمز صلیب (1931)، سیطرۀ کمیت و علائم آخر زمان (1945) و سهگانۀ بزرگ (1946).
کتاب سمبولهای بنیادین در سال 1962 منتشر شد. این کتاب شامل مقالاتی در باب رمز و تمثیل است که گنون در سالهای 1920 تا 1950 در نشریۀ études traditionnelles (نشریۀ مطالعات سنّتی) و نشریۀ regnabit منتشر کرده بود و سالها پس از وفات او توسط شاگرد رومانیایی او، میشل والسان، گرداوری و در یک مجموعه منتشر شد.
این کتاب شامل 75 فصل است. میشل والسان نخستین ویراستار این کتاب که نسخۀ فرانسوی آن را فراهم کرد، این 75 فصل را با دقتی تامّ در 8 بخش گنجانید و بر هر بخش نامی نهاد. عنوان هر بخش تا حدّ بسیاری موضوع فصول رانشان میدهد: سمبولیسم سنّتی و برخی کاربردهای عمومی آن؛ سمبولهای مرکز و جهان؛ سمبولهای تجلّی دَوری؛ چند صلاح سمبولیک؛ سمبولیسم شکلهای کیهانی؛ سمبولیسم سازه؛ سمبولیسم محور و سمبولیسم گذر؛ سمبولیسم قلب.
رادپور، پژوهشگر موسسۀ حکمت و فلسفه، سخنان خود را با این پرسش آغاز کرد که «تمثیل چیست و بر کدام بنیاد حِکمی استوار است؟» و افزود که: از خود گنون بپرسیم:
در نخستین ترجمۀ انگلیسی به عنوان سخن آغازین، عبارتی از یکی از کتابهای گنون به نام «اقتدار معنوی و قدرت دنیوی» آمده است که به بهترین نحو چیستی تمثیل (سمبولیسم) را بیان میکند:
«هر آنچه وجود دارد در هر شأنی که باشد، ضرورتاً از مبادی کلّی برخوردار است، و چیزی وجود نتواند داشت مگر با برخورداری از این مبادی که ذوات ازلیه و اعیان ثابتهای هستند منطوی در فعلیّت سرمدیِ عقل الهی [یا علم ربوبی]. در نتیجه، میتوانیم گفت که همه موجودات هر اندازه هم که در حد نفس خود عرضی باشند، این مبادی را به نوبۀ خود، مطابق با مرتبۀ وجود خود، ظهور میبخشند یا نمودار میسازند، وگرنه این موجودات جز عدم صرف نخواهند بود. بنابراین، از مرتبهای به مرتبۀ دیگر، همۀ موجودات به هم پیوسته و مطابق با یکدیگرند، تا آنکه در مجموع و در هماهنگیِ کلّی یکجا گرد آیند، زیرا که هماهنگی کلّی چیزی نیست جز بازتاب وحدانیت مصدری در عالم ظهوریافته؛ و این تطابق، بنیاد راستین تمثیل است».
بنده گمان میکنم که برای ورود به عالم تمثیلات سنّتی و فهم شرح و بیان گنون از آنها، آشنایی با چند مقدّمه لازم است که گنون در آثار خود مفصّلاً دربارۀ آنها بحث کرده و بنده فهرستوار به این موارد اشارهای میکنم:
1- آشنایی با بعضی مقولات حکمت که در آثار گنون از آنها بحث میشود، همچون مراتب ظهور و لاظهور، مقدورات ظهور، مبادی مابعدالطبیعی، هستی، نیستی (یا فوق هستی)، عالم صغیر، عالم کبیر و مانند آنها.
2- آشنایی با حقیقت باطنی و بنیادین سنن راستآیین عالم، بر کنار از اختلاف صورتها.
3- آشنایی با حکمت سنّتی تاریخ، ادوار ظهور و شناخت مرتبۀ پردیسی نخستین.
4- آشنایی با مفهوم سنّت یا خمیرۀ ازلی و مفاهیم مرکز عالم، کانون یا کانونهای روحانی، محور عالم و مانند آن.
5- آشنایی با چیستی تمثیل، قانون تطابق، تناظر وارونه و مانند آن.
6- آشنایی با چیستی رازآشناییهای کاذب و معکوس.
در این مجموعه مقالات، تمثیلات بسیاری مورد بحث قرار گرفته است، از اشکال هندسی دو بعدی و سهبعدی گرفته تا رنگها و رموز طبیعی و صنعتی (به معنای سنّتی آن) و از رموز حروف گرفته تا نقش و نگارهای هنری.
دانش سمبولیسم دریچۀ ورود به مطالعات سنّتی است، چندان که میتوان گفت بی تحصیل این دانش حقیقتاً راه فهم حکمت سنّتی پیشینیان بسته است. به قول شیخ اشراق، «کلمات الاوّلین مرموزة» و ادامه میدهد که «اگر به ظاهر گفتههای به رمز پیچیدۀ پیشینیان بسنده کنی، به مقاصد آنان نرسی». کتاب سمبولهای بنیادین شیوهای را در تفسیر رمزها (رمزگشایی) به دست میدهد که در مطالعات ادیان گرهگشاست. ذکر یک نمونه بیمناسبت نیست. آنچه گنون در فصل کوه و غار آورده، نسبت ستیغ (tērag) البرزکوه و ور جمکرد در قصص ایرانی را بهخوبی روشن میسازد. ور جمکرد شهری زیرزمینی است که از آفات اهریمن (یعنی از گزند زمستان مَلْکوسان) مصون است. گنون مینویسد:
«برای آنکه وضع کوه و غار را (چه غار در درون کوه یا غار زیرِ زمین) نسبت به یکدیگر مشخص کنیم، باید توجّه داشت که کوه از غار نخستینتر است، زیرا از بیرون قابل مشاهده است و حتی میتوان گفت که مرئیترین چیزها از همه سو است، در حالی که غار، برعکس، همانطور که گفتیم، مکانی است اساساً بسته و پنهان. پس، بهآسانی میتوان نتیجه گرفت که کوه بهعنوان تصویر مرکز معنوی دقیقاً مربوط میشود به دوران نخستین بشر زمینی که طی آن حقیقت به طور کامل در دسترس بوده است. اما آنگاه که در پی سیر نزولی دَور، این حقیقت تنها در دسترس گروه «خواصِّ» کم و بیش محدودی قرار گرفت (و این همزمان است با سرآغاز رازآشنایی به دقیقترین معنی آن) و بر بیشتر مردمان پنهان شد، غار سمبول مناسبتری برای مرکز معنوی و در نتیجه برای اماکن مقدّس رازآشنایی که تصاویر آن مرکزند، قرار گرفت. از سوی دیگر این تغییر نوعی واژگونی است که از طریق آن جهان علوی به اعتباری تبدیل به جهان سفلی یا زیرزمینی میشود. طرح کوه، مثلثی است که رأس آن به سوی بالاست؛ برعکس، طرح غار مثلثی است که رأس آن به سوی پایین است و بنابراین شکل واژگون مثلث اوّلی است و اگر آن را در زیر مثلث اوّل قرار دهیم، خواهیم دید که انعکاس مثلث بالایی است. این ایدۀ انعکاس کاملاً مناسب رابطۀ سمبول فرعی و مشتق با سمبول نخستین است» (نقل از کتاب سمبولهای بنیادین، صص. 294-296، با اندکی تصرّف).
اکنون روشن است که مرکز معنوی که در ستیغ البرزکوه قرار داشته و با مثلث رو به بالا نمودار میشود، به ور جمکرد منتقل میشود که با نمودارِ آن، مثلث رو به پایین است.
در یک تقسیمبندی، از سه نوع وسایط برقراری ارتباط میتوان سخن گفت: 1) زبان؛ 2) تمثیل؛ 3) نشانه. تمثیل و نشانه از حیثی در مقابل یکدیگر قرار میگیرد. تمثیل عینی و جهانشمول است و از حقایق تکوینی خبر میدهد، ولی نشانه قراردادی و ذهنی است و نه منشأ طبیعی دارد و نه منشأ آن وحی و الهام است. امّا زبان را جایگاهی است فوق نشانه، در عین حال که به بلندای تمثیل نمیرسد، چه برعکس تمثیل که تألیفی است، زبان ماهیت تحلیلی دارد و مقیّد است به قوانین منطق عرفی. در حقیقت، اگر زبان نُطق نفس ناطقه یا عقل جزوی باشد، رمز و تمثیل نُطقِ روح یا عقلِ عقل است. و در پایینترین سطح، سر و کار نشانه با ادراک حسّی است. امّا رمز و تمثیل غالباً نه به واسطۀ مفاهیم که از آنِ عقل استدلالی است، بلکه به واسطۀ متعلّقات خارجی و امور محسوس طرح میشود. یعنی آنچه در بالاترین سطح است، در پایینترین مرتبه به تصویر درمیآید و عقل استدلالی در این میان حکم محور تقارن را دارد. این مانند همان زبدگان صاحب بصیرتی است که خود را در پایینترین سطح اجتماعات بشری، مثلاً در میان مجانین یا رندان و مقامران تصویر میکنند و گنون در آثار خود اشارات بسیار به این مطلب دارد (رجوع شود به فصول پایانی کتاب چشماندازهای رازآشنایی).
از جملۀ فیلسوفان غربی که از علم رموز بیخبر بوده و در مطالعات شرقی ناکام ماندهاند، هگل، فیلسوف آلمانی را میتوان نام برد. اگر او اندکی در این دانش غور میکرد یقیناً به این نظریۀ عجیب نمیرسید که شرقیان را مردمانی طبیعی و مادّی یا در بهترین حالت انتزاعی بخواند و غربیان را روحانی. در اینجا، به ذکر یک نمونۀ فکاهی از تحلیلهای این قهرمان دیالکتیک بسنده میکنیم. هگل سعی کرده بود تا بدون اطلاع از بینش تمثیلی، کتاب ییجینگ یا دفتر تجلّیات متعلّق به سنّت شرق دور را فهم کند، حال آنکه این کتاب سر به سر تمثیل است. او اشاره میکند به ششخطی شصت و چهارم از ییجینگ که متشکل از دو سهخطی با طلسم آب و آتش (یین و یانگ) است. وی میگوید: از آنجا که آب و آتش هرگز ترکیب نمیشود، پیوستن این دو سهخطی برای تشکیل ششخطی نوعی مغالطه است (درسهایی دربارۀ تاریخ فلسفه، مجلّد یکم، ص 276). ولی اگر او از بینش تمثیلی برخوردار میبود، میدانست که اشکِ عاشق مهجور، باده و لب لعل تمثیلاتی است که خود با صورت ترکیب آب و آتش بیان میشود و به رغم معانی تمثیلی مختلف آنها، همگی دالّ بر ظهورات دوگانۀ جمال و جلال الهی در مظهری واحد است.
آب و آتش به هم آمیختهای از لبِ لعل چشمِ بد دور که بس شعبدهباز آمدهای!
بازگردیم به ترجمۀ کتاب. کاملاً مشهود است که در ترجمۀ این اثر دقت بسیاری به کار رفته و مقابلۀ چندبارۀ ترجمه با متن فرانسوی و دو ترجمه انگلیسی توسط دو ویراستار محترم بر این دقّت افزوده است. توضیحات ویراستاران در پاورقیها، بسیار مفید است، ولی ایکاش بیشتر از اینها میبود.
همچنین، بنده با گزینش بعضی معادلها برای مصطلحات کتاب چندان موافق نیستم، مثلاً در ترجمۀ passive واژۀ «منفعل» آمده است، حال آنکه در متون حکمت اسلامی، بیشتر به واژگان «قابل» بر میخوریم. یا در ترجمۀ primordial لفظ «نخستین» آمده که تداعیکنندۀ مفهومی پیش پا افتاده و عرفی است. گمان میکنم که واژۀ «ازلی» مقصود گنون را بهتر برساند.
با این همه، باید گفت که مترجم و ویراستاران این کتاب توفیق یافتهاند که ترجمۀ خوبی فراهم کنند و خوانندگان فارسیزبان را از رجوع به نسخۀ فرانسوی و ترجمههای انگلیسی تا حدّ بسیار بینیاز کردهاند.
ختم میکنم به نقل عباراتی از لیو ییمینگ (نور احدی) عارف بزرگ دائویی که کتابی دربارۀ تمثیلات کیمیای درون یا کیمیای دائویی نوشته است. او مینویسد:
«تمثیل عبارت است از سخن متشابه و ناآشکار که از قبیل بیهودهگویی و متناقضگویی هم البته نیست، بلکه هم از ما بحذاء خارجی برخوردار است و هم از ضابطه، هم آن را اشارت است و هم مصداق. به کار بستن تمثیل راهی بوده است برای بیان «حقیقت»، لیکن در اعصار بعد، مردمان در «معانی» تمثیلات تعمّق نکردند و در ظاهر آنها واماندند. دریغا، آیا فرهمندان کهن و خردمندان گذشته را ندیدند که چگونه تمثیلات را برای نمودار ساختن «معانی» به کار میبردند؟ همه کتبِ [دائویی] دربارۀ کیمیا تمثیلات را برای اشاره به «قواعد» به وام میگیرند و تعلیم میدهند که تمثیل را از قاعده تمییز دهند و رمز را با مرموز اشتباه نکنند و هرگز نمیآموزند که به قواعد پشت کنند و به ظاهر تمثیلات روی آورند. افسوس که مردمان این روزگار دیگر به کار قواعد درنمیکوشند و صرفاً [ظاهر] تمثیلات را میشناسند. پس، بر دانشوران است که با ضوابط صحیح تمثیلات را مطالعه کنند تا در قواعد غور توانند کرد. چون تمثیل را یافتی کلام را فراموش کن و چون معنا را یافتی [ظاهر] تمثیل را».
دکتر رضا کوهکن، عضو هیات علمی موسسه، در بخشی دیگر از این نشست بیان کرد: خوشحالم که در یک جلسه جدّی معرفی و نقد یک کتاب وزین شرکت دارم. در اینجا، در این لیلا (لفظ سنسکریت به معنی بازی الهی)، به بنده نقش منتقد عطا شده است؛ و امیدوارم که نقش خود را به خوبی ایفا کنم؛ خوب است که این بازی را خوب بازی کنیم. و ابتدا نقد ترجمه: و قبل از آن یادآور دشواری ترجمه چنین متونی گردیم. در واقع ترجمه چنین آثاری خطر کردن است، خطر به جان خریدن است؛ چرا که نیاز به زباندانی در سطحی عالی دارد و نیز نیازمند آشنایی مترجم با حوزههای مختلفی است که در نوشتار مولف مورد ارجاع است؛ و البته متن گنون مصداق این حرف است.
خانم دلآرا قهرمان، واقعاً قهرمان بودهاند که تن به چنین کار دشواری دادهاند. و حالا اگر نقدی هم بر کار ایشان بکنیم از ارزش کار ایشان هیچ نمیکاهد. در مجموع کار ایشان قابل قبول و نسبتاً خوب است. به دلیل علاقۀ شخصی به موضوع جام، مقاله گنون در این باب را که در صص. 46-65 ترجمه فارسی موجود است، برای عرضه دو نمونهمتن، برای مستند کردن این قضاوت خودم، انتخاب کردم. اولین جمله این فصل چنین است:
جام مقدّس
آقای آرتور ادوارد وِیت، کتابی دربارۀ افسانههای جام مقدّس انتشار داده است، کتابی قابل ملاحظه از نظر ابعاد و حجم پژوهشها و همۀ کسانی که به این موضوع علاقهمندند میتوانند گزارشی کامل و روشمند از محتوی متون متعدد دراینباره بیابند و همچنین برای توضیح سرچشمه و معنای این افسانههای پیچیده که حتی گاهی در برخی عناصر با هم در تضاد قرار میگیرند، نظریههای گوناگونی ارائه داده است.
با صرف خواندن ترجمه متوجه میشویم که مشکلی در میان است:
1. بعد پژوهشها حتماً ویرگول یا نقطه ویرگول میخواهد.
2. در مورد فهم عبارت در این باره، آدمی به شک میافتد.
3. بعد از «بیایند»، نهاد جمله عوض شده است، تا بدینجا در خصوص کتاب سخن گفته میشد و اینجا نهاد جمله، شخص ویت است؛ به نظر میآید که مشکلی هست.
لاجرم باید سراغ متن یا متون اصلی رفت. و چون در اینجا ترجمه از متن اصلی فرانسه صورت گرفته و نیز از ترجمه انگلیسی استفاده شده است، به هر دو رجوع میکنیم. متن اصل فرانسه چنین است:
Le Saint Graal
Publié dans le Voile d’Isis, février- mars 1934.
M. Arthur Edward Waite a fait paraître un ouvrage sur les légendes du Saint Graal1, imposant par ses dimensions et par la somme de recherches qu’il représente, et dans lequel tous ceux qui s’intéressent à cette question pourront trouver un exposé très complet et méthodique du contenu des multiples textes qui s’y rapportent, ainsi que des diverses théories qui ont été proposées pour expliquer l’origine et la signification de ces légendes fort complexes, parfois même contradictoires dans certains de leurs éléments.
و نخستین ترجمه انگلیسی، چنین:
Arthur Edward Waite has published a work on the legends of the Holy Grail that is imposing in its dimensions and by the amount of research that it represents. All who are interested in the question will be able to find in it a very complete and methodical exposition of the multiple texts which relate to the Grail question, as well as the diverse theories which have been proposed to explain the origin and the significance of these legends that are so complex and at times even contrary in certain of their elements.
1. مترجم انگلیسی عبارت را به دو جمله تجزیه کرده است، با توجه به آن روح ساده سازی انگلیسیها.
2. Contenu. در ترجمۀ انگلیسی نیامده است.
3. .Des در اینجا حرف نکرۀ جمع است و در ترجمۀ انگلیسی، به صورت حرف تعریف ترجمه شده است.
نخستین نکتهای که متوجه میشویم این است که کل عبارت در متن فرانسه یک جمله بوده است و به صورت یک جمله به فارسی نیز برگردانده شده است که میتواند یک امتیاز برای ترجمه فارسی باشد. اما به صرف خواندن ترجمه فارسی، متوجه میشویم که مشکلاتی وجود دارد: مشکلات نقطهگذاری؛ بعد از پژوهشها قطعاً یک ویرگول یا نقطه ویرگول میخواهد، «در این باره» در اینجا یعنی چه؟؛ گویا بعد از «بیایند» فاعل تغییر کرده است که اگر چنین باشد، نقطه ویرگول لازم داشته است. حالا میرویم سراغ مقابله با متن اصلی برای اینکه بهتر متوجه مشکلات شویم و بتوانیم آنها را رفع کنیم. عمدهترین مشکلات آن:
1. بعد از پژوهشها ویرگول میخواهد.
2. ترجمه صحیح قسمت دوم این است: «و همه کسانی که به این موضوع علاقمندند، میتوانند گزارشی بسیار کامل و روشمند از محتوای متون متعدّد ذیربط بیابند».
3. عبارت بعدی به شکل عجیبی بد فهمیده شده است. خانم قهرمان، نهاد یا فاعل این عبارت را ویت قرار داده است، در حالی که اصلا این طور نیست و عبارت فرانسه هیچ ابهامی در این امر ندارد؛ و البته هیچ یک از دو مترجم انگلیسی کتاب نیز در اینجا مرتکب اشتباه نشدهاند.
4. جمعبندی: در ترجمه خانم قهرمان، برخلاف ترجمه انگلیسی، استحاله معنایی غیر قابل اغماضی پیش آمده است، به آقای ویت کاری نسبت داده شده است، کار نظریه پردازی، که اصلاً نکرده است.
این یک نمونه بود. اما حقیقت این است که همه ترجمه به این بدی نیست، هر چند واقعا جای کار مجدّد دارد. گویا ویراستاران محترم اثر که در جلسه حضور دارند، بیش از اینکه بر مقابله و ویرایش ترجمه متمرکز باشند، به افزودن پانوشتهایی توضیحی اشتغال داشته اند. پیشنهاد میشود که ترجمه برای چاپ مجدد، مقابله و ویرایش کامل شود.
از نقد ترجمه به نقد اندیشه گذر کنیم و طبعاً در این مسیر بر محور کتاب که موضوع آن، رموز و سمبولهاست باید متمرکز بمانیم؛ اما قبل از این، چند نکته در باب خود رنه گنون:
1. اسم ایشان رنه است؛ و این یعنی بازتولدیافته، بازمتولد، که این خود میتواند محرّک خوبی برای کسانی باشد که به سمبولیسم حروف و اسامی علاقهمندند.
2. رنه گنون حقیقتا یک متافیزیسین قهّار با یک انتظام و انسجام فکری شگفت است، فارغ از اینکه با اندیشه وی موافق باشیم یا خیر.
3. بنده بیش از هر چیز، گنون را یک طالب حقیقت میدانم که در این راه به محافل مختلف ورود مییابد؛ در این میانه، تقدیر وی چنان بوده است که در سن بسیار کم، در همان اوایل دهه دوم زندگی خویش، با ملاقات مرشدی یا مرشدانی هندو به چنان یقینی در باب حقیقت دست یابد و اطمینان یابد که به معرفت یقینی دست یافته است که کل سیر آتی زندگی و اندیشه وی تحت تأثیر آن قرار میگیرد.
4. بنده، گنون را بخشی از تاریخ طبیعی اندیشه غربی میدانم. غرب از هنگامی که وارد مدرنیته شد، مجال نقد و نقادی عقلانی را فراهم آورد؛ میدانیم که کلیسا در غرب سنتی، چه محدودیتهایی بر سر اندیشهورزی افراد میآورد تا بدانجا که مایستر اکهارت نیز از آن در امان نماند؛ تا بدانجا که ترزای آویلی و یحیای صلیبی (ژان دو ل کروا) نیز میباید در مقابل دستگاه تفتیش عقاید کلیسا پاسخگو میبودند؛ و طرفه اینکه همینان توسط همین کلیسای کاتولیک متعاقباً به مثابه قدیس معرفی شدند. همین عقل انتقادی جدید است که به گنون مجال آن را میدهد که آزادانه در پی حقیقت برود و به محافل اکولتیست (: محافل سرّ و خفیه محور) وارد شود و متعاقباً منتقد آنان شود. به ماسونری فرانسه وارد شود و متعاقباً ملاحظات انتقادی در باب آن بنویسد، هر چند که تا به آخر نوعی نگاه موافق بدان را حفظ کرد؛ و همین بستر مدرن بود که به وی اجازه داد تا با مشایخ مشرق زمین از هندو و دائویی و صوفی مواجه شود و از هر یک از آنان درسهایی بیاموزد.
گنون یک منتقد قهار است: همین کتاب سمبولهای بنیادی را ببینید، دائم در حال گفتگو و نقد آرای دیگران است. حجم و تعداد مقالات کومت راندوی ایشان فوقالعاده زیاد است؛ یعنی مقالاتی که اختصاصاً بر معرفی و نقد و نظر کتابها یا مقالاتی است که بهروز منتشر شده است. شاید به همین دلیل است که دوستان تصور کردهاند که ما هم مثل گنون فرنگی هستیم (البته ما تا حدی اینچنین هستیم) وظیفه نقد و نظر را در این جمع به عهده بنده گذاشتهاند.
5. گنون این عقل انتقادی را در باب تمام وجوه تمدن جدید غرب به کار میگیرد، از علم و فنآوری جدید گرفته تا انجمنهای روحی، روانی و عرفانی، تا نظریههای روانشناختی و انسانشناختی تا تمدنی آن. اما هر گاه گذر وی به سنت میافتد، گویی با گنونی دیگر مواجه هستیم که اصلا میانهای با نقد و انتقاد ندارد. سنت را مندمجاً در نظر میگیرد و کامل میداند و هیچگونه بررسی موشکافانه و تاریخی آن را روا نمیدارد. و البته این نگرش دوگانه مسأله دار است.
گنون به نقادی سنت نمیپردازد، چرا که تاریخ سنت، تاریخ خود وی نبوده است؛ تاریخ وی تاریخ غرب بوده است. وی هیچ تجربه زیسته زندهای از «تاریخ سنت» نداشته است و سنّت بر وی به صورتی ایدهآل، از خلال استادی هندو، آناً ظاهر گشته است. تاریخ سنّت تاریخ ماست و به همین دلیل است که سخنانی که گنون در باب سنت بیان میکند، از دید ما که تاریخ یکی از آن سنّتها تاریخ ماست، ایدهآلی، تقلیلگرایانه و غیر تاریخی مینماید.
اینک برویم سراغ کتاب سمبولهای بنیادی.
1. سمبولیسم به مثابه یک علم دقیق: در نزد گنون «سمبولیسم (: رمزمحوری یا مثالمحوری) یک علم دقیق است» (le symbolisme est une science exacte). میدانیم که در عصر جدید، و به ویژه در آن عصری که گنون در حال نگارش این مقاله خویش است، یعنی دهه 1930 ،تعبیر سیانس اگزکت در خصوص علوم تجربی مدرن به کار میرفته است. علوم تجربی جدید نمونه اعلای علم شمرده میشدند و الگوی تام هر فعالیت علمی به حساب میآمدند، روش این علوم بر صدر نشست و عالمان علوم انسانی نیز تلاش میکردند که روششناسیای متناسب با روششناسی علوم تجربی برای علوم خویش دست و پا کنند. آیا این گزاره بیان شده از گنون نیز در همین راستاست؟ یعنی میخواهد بگوید که سمبولیسم هم به مانند علوم تجربی نوین یک علم دقیق است؟ پاسخ این سؤال قطعا منفی است. چون اساسا ایشان دوره جدید را دوره هبوط و افول بشر میداند و در این میان علم و فنآوری آن را اوج این هبوط میداند: «حقیقت این است که همانندیهای مذکور اغلب اوقات از تناظرهای معکوس ناشی میشود و در حالی که علم سنتی در این تناظرها اساساً جزء عالی تر را در نظر میگیرد و برای جزء ادنی یا اخس، تنها به سبب متناظر بودن با این جزء عالیتر ارزش نسبی قائل است، علم دنیوی متجدد، به عکس، فقط جزء ادنی را در نظر میگیرد و چون قادر نیست از قلمرو مربوط به خود برتر رود، مدعی تقلیل(در ترجمۀ کاردان تأویل آمده است) واقعیتها به این قلمرو است» (ص. 6 سیطره کمیت، ترجمه کاردان).
خب، حالا که این نیست، پس منظور چیست؟ منظور این است که بر سمبولیسم، به مثابه علم سنتی، قواعدی استوار و جهانشمول حاکم است که سمبولها در هیچ یک از سنتها از آن قواعد تخطی نمیکنند. ایشان شکل گیری آن قواعد را از اینکه «به حکم قراردادی بشری» ایجاد شده باشند، مبرا میداند. به عبارت دیگر، آن قواعد، قواعد حاق واقعیت هستند و قوه انتلکت انسان (عقل کلّی)، که خود الهی است، به میزان قوت خویش در این یا آن فرد، قادر میشود که آن قواعد را درک و کشف کند. «اگر سمبولیسم در جوهر خویش کاملا منطبق بر "طرح الهی" باشد و اگر قلب مقدس، هم به صورت سمبولیک و هم به صورت حقیقی، مرکز وجود باشد، آنگاه سمبول قلب، چه خودش و چه معادلهایش، باید در همه آموزههایی که کم و بیش از سنّت نخستین ناشی شدهاند مقامی مرکزی داشته باشد».
در همین جا اشاره کنیم که وظیفه یک گنونی طبیعتاً این خواهد بود که سمبولیسم را مطابق قواعد مستخرج توسط گنون در یک سنت یا در سنّتهای مختلف پی بگیرد.
2. قابلیت اندک تحقیقپذیری (بررسیپذیری) سمبولیسم گنون: اگر از نویسنده سوال کنید که این سمبولها در کجا به این دقت تام موجودند، خواهد گفت در سنت نخستین. اگر از وی بپرسید که چه نسبتی میان این سنت نخستین و سنتهای جاری، مثلاً اسلامی، مسیحی، هندویی وجود دارد، خواهد گفت که: «سایر سنّتها مستقیم یا غیر مستقیم از آن نشأت میگیرند». خب، حال که چنین است، صورت هر یک از سمبولها در هر یک از این سنّتها چه نسبتی با صورت آن سمبول در سنت نخستین دارد و کدام یک از سنّتمداران به درستی آن سمبول را اکتشاف کردهاند؟ بلافاصله حواله داده میشویم به نکتهای که در بالا عرضه شد: اینکه قواعد هست، اما باید کشف شود؛ بلافاصله بحث کشف صائب و غیر صائب پیش میآید و اما و اگرهای دیگر؛ و تبصرههای مختلف در جهت نجات نظریه از ابطال؛ و دعوت به اینکه اینجا جایگاه اهل تشرّفیافته است و شما چون تشرّفنایافته هستید، صلاحیت ورود و اظهار نظر را ندارید.
بیان این نکته نیز ضروری است که سمبولیسم به نحو کاملاً طبیعی در سنتهای مختلف وجود داشته است، اما یقیناً همه دیدگاههای موجود در یک سنت، سمبولیک نبودهاند (ما در ریاضیات دورۀ اسلامی، هم ابوسعید سجزی را داریم و هم اخوان الصفا را که یکی غیر رمزی است و دیگری رمزی)؛ و ثانیاً اینکه سمبولیسم افراد مختلف به صبغههای مختلف و نایکسانی درآمده است که در اینجا باید نقش بشری، قومی و مللنحلی را نیز دخیل دانست.
و سرانجام آخرین مورد:
3. صداقت بالای علمی رنه گنون: صداقت علمی گنون؛ نظریه گنون یک نظریه جامع و واجد ابعاد فراوان است؛ زوایای آن از معرفت شناسی، هستی شناسی، روششناسی، علم ادیان، جهانشناسی، فلسفه علم، تاریخ علم، فلسفه زمان و مکان به نحوخاص، مدرنیته و نقد آن کشیده میشود؛ و این همه بر اساس مبانی واحد و وحدتگرایانه. طبیعی است که کار اندیشمندی که اندیشه وی به همه این حوزهها کشیده میشود، گاهی با تنگی مواجه شود؛ اما در همان موارد نیز ایشان از مبانی خویش پای پس نمیکشد، و سعی در ارائه توضیحی، ولو ناکارآمد در نگاه متخصصان در آن حوزه، مینماید؛ این صداقت علمی ایشان را بنده بسیار میپسندم؛ این صداقت علمی چیزی است که ما باید از پژوهشگران غربی فرا بگیریم.
گنون در ص. 176 سیطرۀ کمیت مینویسد: «هر هنری، هر علمی و هر صنعتی، در آغاز کار ذاتاً رمزی است و مناسک و مراسمی دارد، لکن بعداً و در واقع در ادوار بسیار متأخر است که بر اثر انحطاط، این صفت مقدّس را از دست داده و سرانجام به "بازی غیردینی صرف" و به صورتی که در نزد مردم زمان ما دیده میشود، تبدیل شده است».
حال اگر ویت با تکیه بر نتایج پژوهشهای پژوهشگران کیمیای لاتینی ادعا کند که آثار اولیه کیمیای لاتینی، در قرن یازدهم و دوازدهم و بعد از آن، صرفاً بیانگر استحاله مادی فلزات بوده است و خبری از رمز و مناسک در آن نیست وتنها در دورههای متأخر (قرن شانزدهم میلادی) است که در نزد برخی کیمیاگران لاتینی، کیمیای رمزی و آیینی پدید آمده است، بی تردید، این نظر کاملاً در جهت مقابل نظریه گنون واقع است و میتواند یک مبطل قوی برای نظریه وی باشد.
گنون خود یک منتقد قهار است و نمیتواند ساکت بنشیند. خب پاسخ گنون چیست؟ همین کتاب سمبولهای بنیادین، ص. 53: «اگر ویت برخی رسالههای عربی قدیمیتر از آنها را میشناخت، ناچار میشد با صرف عنایت به اسناد مکتوب نظرش را تغییر دهد».
اما بلافاصله از گنون میپرسیم که به فرض اینکه حق با شما باشد و برخی از این رسالههای عربی، عرفانی و رمزی باشند که البته حق با گنون است، این امر به هیچ وجه منطقاً مبطل نظر ویت نمیشود. نظر ویت تنها در صورتی ابطال میشود و مطابق توصیه گنون، وی میباید نظر خود را تغییر دهد که تمام رسالههای عربی این چنین میبودند. این یک نکته. اما قضیه از این هم پیچیدهتر است.
برخی متون هستند نظیر متون کیمیایی رازی که به وضوح به کیمیای مادی نظر دارند؛ یعنی مؤید نظر ویت هستند. حتی بیش از این: میتوانیم برویم یک کم عقبتر، قبل از قرن سوم میلادی و بگوییم که آثار کیمیایی ماقبل زوسیموس عموماً همین حالت را دارند، یعنی به وضوح، بیانگر یک کیمیای مادی هستند نه رمزی و معنوی. پاسخ مقدّر گنون (ص. 53):
«میتوانیم از او، بپرسیم از کجا اطمینان دارد که در متون موجود تنها به فعل و انفعالات مادی نظر داشتهاند. حقیقت این است که کیمیاگران همواره احساس نیاز نکردهاند که تعمّداً و آشکارا اعلان کنند که مقصود آنان چیزی دیگر است، چیز دیگری که حتّی برعکس میبایست دقیقاً با توسّل به سمبولسیم به کار گرفته شده پوشیده بماند».
ما میگوییم تسلیم؛ سخن از اطمینان کردید؛ نه اطمینان نداریم؛ چرا که معتقدیم که هر مقصودی را میتوان به زبانهای مختلفی با سطوح متعدد زبانی بیان کرد. میگوییم تسلیم. اما از آن طرف، از ایشان میپرسیم که شما از کجا مطمئن هستی، که این حجم عظیم متون کیمیایی جملگی معنوی و رمزی بودهاند ولو اینکه ظاهر اکثر آنها غیر این را بگوید؛ آیا واقعا این حجم عظیم را تک به تک بررسی کردهاید؟ گنون این کار را نکرده است و این کار را لازم هم نمیداند. این اطمینان را گنون قلباً و بواسطۀ استاد یا استادان هندوی خویش دریافته است. ولکن صد البته که اطمینان وی برای ما اطمینان نمیآورد و روی سخن ما با تبیین وی و ادلۀ اوست.
دکتر بابک عالیخانی، عضو هیأت علمی موسسه و مترجم آثاری چند از رنه گنون، در این نشست به ایراد سخنرانی پرداخت و بیان کرد: بعد از سخنان انتقادی جناب دکتر کوهکن، اگر بخواهیم که به دفاع از رنه گنون بپردازیم، سخن به درازا میانجامد، ولی مختصراً این را بگویم که با مطالعه در فلسفۀ اشراق خودمان میبینیم که اگر سخن از شهود به میان میآید، شهود همواره توأم است با اقامۀ براهین. سوالی بهجاست که آیا به شهودات انبیا و اولیا میتوان اعتماد کرد یا نه؟ واضح است که هرگز از استدلالات فلسفی بینیاز نخواهیم بود. در غیر این صورت، آدمی در فضاهای نامعلوم گم خواهد شد. گنون نیز خود بدین مسئله واقف است، ولی چندان فرصتی نیافته که به اسلوب شیخ اشراق به اقامۀ براهین بپردازد. او با فلسفۀ غرب کاملاً آشناست. فلسفۀ افلاطون و ارسطو را بهخوبی میشناسد. او قادر بود که به نحو استدلالی بحث کند، و اگر در این وادی وارد نشده، به علّت اوضاع و احوال زمانه و محیط اوست، چه در روزگار فعلی منطق و فلسفۀ سنّتی بسیار غریب افتاده است. اگر او مانند ابن سینا یا سهروردی استدلال میکرد، بیشک او را متّهم میکردند به اینکه سخنان قرون وسطایی زنده کرده است. کسانی که به مطالعۀ فلسفۀ اشراق دست مییازند، لازم است که در ابتدا منطق بخوانند. کتاب مهم سهروردی، حکمة الاشراق، بعد از مقدّمه با منطق (علم ضوابط اندیشه) شروع میشود. سهروردی از پر کار و بارترین نویسندگان در رشتۀ منطق است. او شاید حدود هزار صفحه دربارۀ منطق نگاشته باشد که به مرور زمان منتشر میشود—اخیراً منطق مقاومات انتشار یافته است.
امّا بپردازیم به کتاب سمبولهای بنیادین. از اردیبهشت امسال که این کتاب را تهیه کردم و شروع به مطالعۀ آن پرداختم، دریافتم که با ترجمۀ بسیار خوبی مواجه هستم. سعی مترجم گرامی و نیز ویراستاران ارجمند و همینطور همّت ناشر محترم نتیجۀ مطلوبی به بار آورده است. بنده با این کتاب انس زیادی داشتهام (در حدود 20 سال) و برای مطالعات در زمینۀ اشراق و ایران باستان فراوان به این کتاب رجوع کردهام. با خواندن ترجمۀ فارسی متوجّه شدم که چه کوشش فراوانی به کار رفته است تا که یک ترجمۀ قابل فهم به خواننده ارائه شود. جز سهوهایی اندک (آن هم بیشتر چاپی)، مشکل چندانی در ترجمۀ این کتاب از رنه گنون وجود نداشت. البته در خصوص اصطلاحات در چند مورد، میتوان اصطلاحات بهتری پیدا کرد، مثلاً به جای لفظ خدایان در ترجمۀ مصطلحات سنسکریت بهتر است که از لفظ بغان یا ایزدان استفاده کرد.
در فصول سوم و چهارم این کتاب به جام مقدّس اشاره شده است. گنون دربارۀ گرآل، جام مقدّس در غرب، سخن گفته است. در شاهنامه، در داستان کیخسرو، از همان ابتدای ظهور کیخسروی جوان این جام حضور دارد. کیخسرو بر گیو، پهلوان بزرگ، با جامی در دست متجلّی شد. در اواسط داستان، هنگامی که کیخسرو در پی یافتن بیژن بود، در جام جهاننما نگریست و جایگاه بیژن را که در چاهی در توران زمین فروافتاده بود، پیدا کرد. این سخنی کاملاً سمبولیک است. فلاسفۀ اشراق و عرفا برآنند که جام جهاننما همان دل پاک عارف است. اساساً موضوعاتی مثل چشمۀ آب زندگانی (مذکور در رسالۀ عقل سرخ سهروردی) یا جام جهاننما (مذکور در رسالۀ لغت موران از همو) را به صورت تحتاللفظی نمیتوان تلقی کرد. چنانکه مثلاً در کوههای سهند و سبلان هر چه بیشتر در پی آب زندگانی بگردیم، آن را کمتر مییابیم، بلکه آن را در نزد خود میباید یافت. در مطلع غزل مشهور حافظ هم هست که «سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد». غیر از آثار گنون، در آثار کربن هم به موضوع گرآل پرداخته شده است. به نظر بعضی از ظاهربینان جام جم یا جام کیخسرو همان اسطرلاب است که در علم نجوم آن را به کار میبرند، ولی اشراقیان و عرفا در آثار خود بهصراحت آوردهاند که مراد از جام، دل انسان کامل است. کیخسرو در دل خود مینگریست و حقایق را در آن جام میدید. البته امروز هم جامجمها و جام کیخسروهای دیگری هست که در حقیقت، نوعی وارونه شدن رموز و کاریکاتوری از سمبولهای راستین است. امروزه میتوان با هزینۀ اندکی جام دروغینی (یعنی یک گوشی هوشمند تلفن همراه) تهیه کرد، ولی کیخسرو چه نیایشها کرد و چه سوز و گدازها داشت تا جام گیتینما را به دست آورد.
بین گنون و سهروردی مشترکات بسیاری هست، تا جایی که میتوان گفت بجز اختلاف در زمان و مکان و نیز از حیث زبان (یعنی امور عَرَضی) بین آن دو تفاوتی در فکر نمیبینیم. سهروردی برخوردار از نگرشی رمزاندیشانه است و از همه فلاسفۀ اسلامی رمزاندیشتر بوده است. در مقدّمۀ کتاب حکمة الاشراق، رمز مهمّی آمده است و آن نردبان کنده شده (السُلَّم المُخَلَّعة) است. شارحان بهخوبی توضیح دادهاند (برای نخستین بار شهرزوری و به تبعیت از او، قطب الدین شیرازی) که مراد از نردبانِ کنده شده نفس ناطقۀ انسانی است که از قید کالبد رها شده باشد. انسان قابلیت این را دارد که از حدّ خود بالاتر رود. چنین چیزی را در خصوص گیاهان و جانوران نمیتوان گفت. امّا چون به انسان میرسیم، او پله پله تا ملاقات خدا صعود میتواند کرد. در کتاب سمبولهای بنیادین، فصل پنجاه و چهارم به سمبولیسم نردبان اختصاص یافته است. سهروردی در مقدّمه همان کتاب، از رمز تاریکی و روشنایی سخن گفته و در قسم ثانی کتاب، اساساً فلسفۀ خود را بر پایۀ نور و ظلمت نهاده است. این سمبولها برای اشراقیان عرضی و ثانوی نیست، برخلافِ مشائیان. حتّی در نزد پیروان ملاصدرا نیز، توجّه به رموز به این اندازه مشاهده نمیشود.
در مقایسۀ شیخ اشراق و رنه گنون جای سخنان بسیار است. معادل گرآل (جام مقدّس در غرب) جام کیخسرو و جامجم در شرق است. سمبولیسم جام در سنّت سِلْتْها مطرح بوده است. آیا این رمز را غرب از شرق گرفته است؟ کربن در کتابی که راجع به سهروردی نوشته (مجلّد دوم اسلام در سرزمین ایران) این مسئله را طرح کرده و نهایتاً به این نتیجه رسیده است که دلیلی ندارد بگوییم که این رمز را غرب از شرق به وام گرفته است. رمز جام چه در شرق و چه در غرب نهایتاً به سنّت ازلی یا (خمیرۀ ازلی به اصطلاح سهروردی) میرسد. اگر جام مقدّس در شرق هست و در غرب هم هست، به جهت آن است که شرق و غرب هر دو از سرچشمۀ واحد حقایق را اخذ کردهاند.
موضوعی دربارۀ فرهنگ عامّه در فصل مربوط به جام مقدّس هست که اکنون به ذکر آن میپردازیم. غالباً اینگونه میپندارند که فولکلور ساختۀ مردمان است، ولی گنون مینویسد که فولکلور به یک ریشۀ فوق بشری (سروش عالم غیب) منتهی میشود. در صفحۀ 48 ترجمۀ فارسی (نقل با اندکی تصرّف) آمده است:
«اگر منظور عناصر سنّتی به معنای حقیقی کلمه باشد، که بیشتر همین گونه است، هرچند این عناصر قدری تغییر شکل یافته، تحلیل رفته یا پارهپاره شده باشد، که گاهی چنین است ... در این صورت، نه تنها خاستگاه مردمی ندارد، بلکه واجد خاستگاه بشری نیز نیست».
بهعلاوه آورده است: «زمانی که صورتی از سنّت در شُرُف از بین رفتن است، آخرین نمایندگان آن سنّت به میل و ارادۀ خود و برای حفظ آنچه در غیر این صورت نابود خواهد شد، آن را به حافظۀ جمعی میتوانند سپرد. و این کار به طور کلّی یگانه طریق نگاهداشت آن چیزی است که میتوان تا اندازهای آن را حفظ کرد. در عین حال، عدم درک طبیعی تودهها به اندازۀ کافی تضمین میکند که آنچه واجد ویژگی باطنی است عریان نگردد و غارت نشود، بلکه به عنوان نوعی گواه بر گذشته برای کسانی باقی بماند که در آینده قادر به فهم آن باشند» (ص. 49، نقل با اندکی تصرف). مثلاً در ایران باستان مغان حقیقی در اواخر دوران خود و پیش از آنکه روی نهان کنند یادگارهای خویش را در فرهنگ عامّه باقی نهادند و آن را در مخزن ضمیر مردم بایگانی کردند.
چنانکه گفتیم، مضامین فرهنگ عامّه در نهایت به سروش (یا روح القدس)، ربّالنوع انسانی، به تعبیر شیخ اشراق، بازمیگردد. مثالهای بسیاری در این خصوص هست، ولی نظر به مطالعات اوستایی که بنده داشتهام، یک نمونۀ روشن از آن را ذکر میکنم: «یکی بود، یکی نبود؛ غیر از خدای مهربان هیچکی نبود». این عبارت ظاهر سادهای دارد، ولی حقیقتاً بی آشنایی با منابع قدیم (اوستا و کتب پهلوی)، احدی به عمق معنی آن را پی نتواند بود و حتّی ممکن است که آن را سخن بیهوده انگارند. این عبارت که در آغاز قصّههای ما میآید (یا روزگاری میآمد)، یک نمونه از سپردن تعالیم فرزانگان به خزانۀ حافظۀ جمعی مردم به شمار میرود. در کشورهای دیگر، آغاز داستان اینگونه است که «راویان آثاریا ناقلان اخبار آوردهاند که ...» یا بنا به نوشتههای میرچا الیاده «از آن روزگاران دوردست نقل است که ...». ولی عبارت اصلی بر سر قصّههای ایرانی چنین است که «یکی بود، یکی نبود»: «یکی بود» یعنی سروش؛ «یکی نبود» یعنی اهریمن. سروش و اهرمن مثلاً در شعر حافظ در مقابل یکدیگرند (... به حکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد). در کتابهای پهلوی (به عنوان مثال، در اندرز پوریوتکیشان مندرج در متون پهلوی جاماسپ آسانا)، اصرار بر این است که اهریمن و دیوان هرگز نیستند و نخواهند بود. امّا فوق ضدّین (دو همیستار)، میگوییم که «غیر از خدای مهربان هیچکی نبود» و نیست: «الآن کما کان». این عین تعالیم زردشت در گاهان است: سْپَنْتَهمَینیو و اَنْگَرَه مَینیو ضد یکدیگرند و مبدأ متعال برتر از آن دو است. به علاوه، این معنی عین تعالیم زروانی است. زروانیها به حق مطلق (لابشرط مقسمی، به بیان عرفایی که از مکتب ابن عربی پیروی میکنند) زروان بیکرانه گفتهاند. او در دو ضدّ، یعنی اورمزد (در این نگاه، برابر با مرتبۀ عقل اوّل یا سروش گاهانی) و اهرمن، متجلّی است. گنون بهخوبی بیان کرده که فولکلور حاوی چه بار سنگین باطنی است: «فرهنگ عامّه به صورتی کم و بیش نهفته، حاوی حجم قابل توجّهی از مطالب باطنی (ازوتریک) است» (ص. 49).
رسم حنابندان که جزء لاینفک مراسم عقد و ازدواج بوده، نمونۀ دیگری است که میتوان ذکر کرد. امروزه گاه به دیدۀ تحقیر به این رسم مینگرند، ولی بستن حنا بر دست و پای زوجین معنی ژرفی دارد و یادآور مفهوم انسان نورانی است (کربن کتابی با این نام نوشته است: انسان نورانی در تصوف ایرانی). در فرهنگ عامّه نکات بسیاری هست که از دیدگاه اشراق قابل تحلیل است و نمیتوان بهآسانی از کنار آنها گذشت. افسوس که با رمزها آشنا نیستیم، وگرنه فرهنگ عامّه را چنین کوچک نمیپنداشتیم.
یک موضوع دیگر هم در پایان سخن بگویم و آن در باب سلاحهای سمبولیک است. در مهریشت که بخشی از اوستاست، میخوانیم که مهر دارای گرزی است و شمشیرها و کاردها و تیرهایی دارد. مهر چشمۀ نور متافیزیکی (مینوی) است و جوهر جسمانی و مادّی نیست. به عبارت مهریشت (بندهای 13 و 16)، مهر mainyavō yazatō (ایزد مجرّد از مادّه) است. خورشید، مظهرِ مهر است که آن را هر روز در آسمان میبینیم و حتّی به مرور زمان مهر نام خود را به خورشید داده است. سلاحهایی که ذکر آن رفت، بنابر مقالۀ ارزشمندی از گنون (فصل بیست و ششم از کتاب سمبولهای بنیادین)، رمزی از شعاعهای نور است. بدون روشنگریهای گنون، در تفسیر مهریشت چندان پیش نتوانیم رفت و بر الفاظ توقّف خواهیم نمود. در صفحۀ 245 ترجمۀ فارسی آمده است:
«... امّا این نکته همچنین تبیین میکند که چرا نیزه و نیز شمشیر و تیر که برابرهای تقریبی آنند، هر سه با شعاعهای خورشیدی یکسان دانسته شدهاند».
دریغ که جای مهریشت و به طور کلّی اوستا در میان شواهدی که در نوشتۀ گنون آمده، خالی است.
خانم دلآرا قهرمان، مترجم کتاب سمبولهای بنیادین، در این نشست بیان کرد: این کتاب سالها طول کشید تا ترجمه شود و ویراستاران نیز سالها بر روی آن زحمت کشیدهاند و بارها تصحیح شده است و گمان میکنم که با توجّه به ابعاد کتاب، این ترجمه به لحاظ سهوهای تایپی کم غلط به شمار میرود. گنون انسانی بسیار استثنائی است و پیشگوییهایی که دربارۀ غرب مدرن دارد، متاسفانه همه در حال بروز است و آنچه سنّت هندویی از کالییوگا توصیف میکند گویی در اوج خود در حال پیدا شدن است. به چند نکته باید توجّه داشت. گنون سنّت را اینجهانی نمیداند. او این دنیای مادّی را مجازی و خیالی میداند که سمبولی است از عوالم حقیقی. «غیب» اهمیت بسیاری برای گنون دارد. ما در اینجا با سراب مواجه هستیم. این موضوع مانند غار افلاطون است و تا هنگامی که در این غار هستیم به آفتاب و نور پشت کردهایم. گنون مشقّت بسیاری در جستجوی حقیقت کشیده است. او در محافل شبهباطنی غرب با خلوص بسیار تفحّص میکرده، لیکن در نهایت با مشاهدۀ نفسپرستیها در شبهمعنویتهای کاذب نه تنها از آنها رویگردانده، بلکه منتقد آنها نیز شده است. گنون (به سال 1912) در فرانسه به اسلام میگرود و پس از وفات همسرش به مصر میرود (به سال 1930) و با اساتید عرفان اسلامی در مصر آشنا میشود، و این راه باطنی بوده است که گنون طی میکند. او از کسانی است که دربارۀ عرفان، نه از بیرون، بلکه از درون تحقیق کرده است.
گنون به فرهنگ شرق بسیار توجۀه داشت و من به سبب علاقۀ پیشین به فرهنگ شرق نخستین بار از طریق کتاب نگرشی به مشرب باطنی اسلام و آیین دائو با گنون آشنا شدم. این کتاب را ترجمه کردم و سپس در انتشارات حکمت هم انتشار یافت. همچنین، همان ناشر ترجمۀ کتاب سمبولهای بنیادین را به من پیشنهاد کرد که کتابی قطور است. خوشحالم که ترجمۀ آن بالاخره تمام شد و تا در قید حیات هستم شاهد چاپ این اثر هستم. در ابتدا، نماد را به جای سمبول برای نام این کتاب پیشنهاد کرده بودم، لیکن بعدها بر عنوان سمبول موافقت شد. همچنین، خوشحالم که چنین کتاب سنگینی مخاطبینی دارد. در این ترجمه سعی کردهام که نثر گنون را دشوار نکنم. او جملات بسیار مطوّلی دارد؛ گاهی به اندازۀ نیمی از یک صفحه و اگر قرار بود این جملات به همان شکل ترجمه شود، گمان میکنم مخاطبان کتاب کمتر میشد. به هرحال، سعی کردهام که ترجمه به اصل کتاب نزدیک باشد.
در ادامۀ این نشست دکتر فاطمه صانعی، یکی از ویراستاران علمی ترجمۀ کتاب سمبولهای بنیادین به ایراد سخنرانی پرداخت و بیان کرد: بعضی از نکاتی که میخواستم در جلسه طرح کنم، توسط دکتر عالیخانی و دکتر رادپور مطرح شد. امّا به سبب سروکار داشتن با دانشجویان هنر، میخواهم که بر اهمیت این کتاب در رشتههای هنر تاکید کنم. شاید در وهلۀ نخست چنین به نظر رسد که این کتاب تنها در حوزۀ متافیزیک و برای اهل فلسفه جذاب باشد. امّا دانشجویان هنر برای پیشبرد پژوهشهای خود نیاز مبرم به این کتاب دارند. بینش، روش و یافتههای گنون دربارۀ فُرمها، آرایهها و اشکالی که در سطوح مختلف زندگی انسانی و در میان ادیان و اقوام مختلف، به ویژه در محدودهای که ما امروز به نام ایران میشناسیم حضور دارد، همچون تابش نور آشکارکننده، حیاتبخش و گرمابخش بر داشتههای فرهنگی ماست. نقش و نگارها امروز برای ما صرفاً جنبۀ تزیینی دارد، ولی برای کسی چون گنون یا دیدگاهی که گنون نمایندۀ آن است، این نقش و نگارها حامل معنا هستند و نه صرفاً عناصر استتیک (زیباییشناختی). امّا چرا در فرهنگ ما، مانند فرهنگ غرب دربارۀ این داشتهها پژوهش به عمل نیامده است؟ در غرب جز گنون و کوماراسوامی و دیگر اصحاب خالده، بسیاری هستند که در همین کتاب سمبولهای بنیادین استنادات بسیاری به گفتههای آنان وجود دارد. به نظر میرسد که در غرب، کار بسیاری دربارۀ سمبولها و معانی آنها صورت گرفته است. بنابراین، این کتاب و همچنین آثار دیگر گنون که به سمبولیسم پرداخته است، به ما مدد بسیاری میرساند تا معنای نگارههایی را که در هنرهای ما به کار میرود، فهم کنیم. در اثنای تحقیق پایاننامهای دربارۀ سمبولیسم سربندهای فلزی زنان ترکمن ایران که چند سال پیش تکمیل شد، در کمال شگفتی دریافتیم که این کتاب و نظرگاه آن به ما یاری میکند تا به معانی سمبولیک این سربندهای فلزی پی ببریم. دیدگاه جهانشمول کتاب سمبولهای بنیادین ما را قادر میسازد که نمونههای بسیار را در سنن مختلف ببینیم و به رغم آنکه منبعی مکتوب در موضوعی خاص نداشته باشیم، در تبیین سمبولهای فرهنگ خود از آنها بهره ببریم. نمونۀ دیگر مربوط است به زمانی که برخوردیم به لوگویی که برای مجموعۀ هزارههای باستان در نشر پارسه به کار رفته است. این لوگو جدال مار و عقاب را نشان میدهد و به این توضیح بسنده شده بود که این لوگو منقوش بر ظروفی بوده که از تمدّن جیرفت باستان کشف شده است و توضیح بیشتری نیز نیامده بود. ولی پیشتر در کتاب سمبولهای بنیادین خوانده بودیم که معنای این نقش چیست. متاسفانه در منابع مکتوب دیگری توضیحی برای آن یافت نمیشود.
بینش گنون مبتنی بر چند اصل کلّی است: یکی اینکه کلّ هستی حاصل تجلّی الهی است. دوم اینکه این تجلّی الهی از سلسلهمراتبی برخوردار است. سوم اینکه سلسلهمراتب هستی، متناظر با ساحت معرفتی انسان است. مجموعۀ این اصول کلّی، رکن سمبولیسم است. از آنجا که سیر تجلّی از بنیادی متافیزیکی آغاز میشود، از بالاترین مرتبه تا پایینترین مرتبه فرود میآید، محسوسات به نحو ابژکتیو و مستقل از ذهن ما بر مراتب بالاتر دلالت میکنند. بنابراین، هر موجودی از آنجا که دارای صورت و فُرم است، خود یک سمبول به شمار میرود و رهنمون آدمی به عالیترین منبع. این ویژگی است که موجب شده تا اصحاب حکمت خالده اهمیتی خاصّ برای سمبولیسم قائل باشند. بنابراین، در این دیدگاه سمبولها نه به آن معنای یونگی در سطح بشری و در سطح ناخودآگاه بشری متوقّف میشود و نه صرفاً فُرم زیباشناسانۀ بصریِ عاری از محتواست. این دیدگاه به جهان ما معنای ژرفی میبخشد، آن هم در وضعیتی که نیهیلیسم گویی از رگ گردن به ما نزدیکتر است و من این را در میان دانشجویان هنر بسیار دیدهام. این کتاب امکانی دیگری در پیش روی دانشجویان قرار میدهد. بعد از خواندن این کتاب، اگر نقشهایی و فُرمهایی را مثلاً در معماری یا مثلاً طراحی پارچه به کار بریم، کاربرد ما بهجا و درخور خواهد بود. ولی متاسفانه سمبولها گاهی در هنرها بدون معنا و عاری از روح به کار میروند. از این جهات مطالعۀ کتاب در حوزههای هنر، باستانشناسی و حتّی تاریخ بسیار سودمند است. در پایان میخواهم تاکید کنم که این کتاب به بحران هویت پاسخگوست.
در ادامۀ جلسه، دکتر کورنگ بهشتی، عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان که در ویراستاری علمی این کتاب سهیم بوده است، گفت: مورد انتقاد واقع شدن یک کتاب خود نشانۀ ارزشمندی آن است. پیرو آنچه آقای رادپور گفتند، بسیاری دیگر هم پس از چاپ شدن اثر تذکر دادهاند که تعداد توضیحات ویراستاران کم است. این به سبب آن است که سمبولهای بنیادین کتاب سادهخوانی نیست و واقعاً دشوار است. ما تلاش کردیم که کتاب را برای خوانندۀ ایرانی هرچه مفهومتر گردانیم. هرچند گمان میکنم که این کتاب برای خوانندگان زبانهای غربی هم بسیار دشوارفهم است. به لطف آثار گنون و ارجاعاتی که در آثار خود آورده است و کوششهای میشل والسان، ویراستار اثر، در یافتن بسیاری از ارجاعات، ما با رجوع به آثار سعی میکردیم که سخن گنون را دریابیم و ببینیم که کجا نیاز به توضیح وجود دارد. البته بعضی اصطلاحات گنون به توضیح بیشتر نیاز داشت، ولی از آنجایی که کتاب در مجموعۀ حکمت خالدۀ انتشارات حکمت منتشر میشد، فرض را بر این گرفته بودیم که خوانندگان این مجموعه با این تعابیر آشنا هستند.
تلاش دیگر ما همان است که خانم دکتر صانعی اشاره کردند، چرا که بخش عمدهای از این مقالات بر سمبولهای بصری تاکید دارد که یا در فرهنگ مسیحی و اروپایی موجود است یا در فرهنگ هندو. ما تا حدّی سعی کردهایم کتاب را مصوّر کنیم تا به فهم آن کمک کند.
همانطور که استاد عالیخانی فرمودند، گنون به طور موجز اصول را بیان میکند و این به دلیل اوضاع و احوال خاصّ روزگارش بود. گنون معروف شد به «نداکنندهای در بیابان». یعنی کسی بود که در اوایل قرن بیستم که بسیاری اذعان به بحرانی بودن آن دوره کردهاند، به همه محافلی که در جستجوی معنا بودند، سر زد، و پس از سرخوردگی از آنها خود یک تنه به بیان اصول حقیقی پرداخت و در این کار او از حیث اصول نقصانی دیده نمیشود.
اشاره میکنم به یک نمونه از این اطلاقات که در کتاب وجود دارد. در فصلی با عنوان «محافظان سرزمین مقدّس» نکتۀ خاصّی به چشم میخورد و آن این است که صرف نظر از دلالتهای رمزی مراکز معنوی، گاه به نظر میرسد که گنون با استناد به برخی تحلیلهای باستانشناختی و تاریخی در پیِ یافتنِ مرکزِ معنویِ نخستینِ دَورِ کنونی است و از سرزمینی تحت عنوان اَگَرتَهه در مغولستان امروزی یاد میکند. در بعضی از چنین فصولی از کتاب اینگونه پیداست که گنون بر جغرافیای مرکز نخستین در عالم جسمانی نیز تاکید ورزیده است. البته اصل اندیشۀ گنون کاربرد سمبولیک مکانهاست و برای او جغرافیا به معنی سمبولیک آن، یا به عبارت دیگر جغرافیای مقدّس، اساس کار است.